بایگانی برچسب: s

کار عاطفی، مدلهای رشد اخلاقی و اسکرام

اقوام روزگار به اخلاق زنده اند، قومی که گشت فاقد اخلاق مردنی است – محمد تقی بهار

یکی از مباحث روان شناسی رشد (Developmental Psychology) مدل های رشد اخلاقیات در افراد است. یکی از مدلهای مطرح در این زمینه مدل پیاژه (Jean Piaget) است. پیاژه از اولین روان شناسهایی بود که به بررسی فرآیند رشد شناختی و اخلاقی افراد پرداخت. او باور داشت درجه رشد شناختی فرد بر قضاوتهای اخلاقی او موثر است. از نظر پیاژه فرآیند رشد اخلاقی چهار مرحله دارد:

  1. پیش از پنج سالگی بچه ها موقع بازی سایرین را در نظر نمیگیرند و اگر قاعده و قانون خاصی را رعایت کنند صرفا جهت پیشبرد اهداف خودشان است
  2. با شروع پنج سالگی کودک یاد میگیرد که باید مجموعه قوانینی را رعایت کند. در این مرحله، این قوانین در نظر کودک وحی منزل هستند و نمی توان آنها را تغییر داد. در این مرحله بچه ها بیشتر بر اساس نتایج یک کار در مورد آن قضاوت می کنند و نه نیت آن
  3. در مرحله بعدی توسعه اخلاقی کودک یاد میگیرد قوانینی که باید رعایت کند وحی منزل نبوده و قواعد اجتماعی هستند که در صورت توافق اعضای گروه یا جامعه می توان آنها را تغییر داد. در این مرحله افراد نیت کارها را هم در نظر میگیرند
  4. در مرحله آخر فرآیند رشد اخلاقی فرد می تواند درباره موقعیت هایی که تا به حال با آنها مواجه نشده هم قواعد اخلاقی بسازد و درباره قواعد اخلاقی استدلال کند و عواقب اجتماعی تصمیماتش را در نظر میگیرد

علاوه بر مدل رشد اخلاقی پیاژه می توان مدل لارنس کولبرگ (Lawrence Kohlberg) را هم در نظر گرفت. در مدل کولبرگ فرآیند رشد اخلاقی به سه مرحله کلی تقسیم می شود:

  1. مرحله پیش قراردادی (Pre-Conventional Stage): در این مرحله فرد قوانین اخلاقی را تنها برای اجتناب از تنبیه شدن و به دست آوردن جایزه دنبال می کند. در این مرحله، اخلاق اصطلاحا با مکانیزمهای بیرونی (پاداش و تنبیه) کنترل می شود و فرد در رعایت قوانین اخلاقی فقط منفعت خودش را در نظر میگیرد
  2. مرحله قراردادی (Conventional Stage): در این مرحله تمرکز از منفعت طلبی بر رابطه با سایرین قرار میگیرد. فرد قوانینی که توسط مدرسه، پدر، مادر و دولت وضع شده اند را رعایت می کند تا مورد تایید آنها واقع شود و بقیه او را انسان خوب و شایسته ای بدانند
  3. مرحله پسا قراردادی (Post-Conventional Stage): در این مرحله فرد می تواند درباره قواعد اخلاقی استدلال کند و موقع تصمیم گیری می تواند از زاویه دید بقیه هم به قضایا بنگرد و نفع و ضرر بقیه را هم در نظر بگیرد

اما شاید بپرسید مدلهای اخلاقی چه ارتباطی با اسکرام و کار تیمی دارند؟ به نظر من یکی از مهمترین ویژگی های افرادی که می توانند کار تیمی انجام دهند اخلاق است. متاسفانه در جامعه امروز بی اخلاقی چنان ارزشمند شده که گاهی در سازمانها افرادی میبینم که در رعایت قواعد و قوانین اخلاقی در مرحله اول مدل پیاژه یا کولبرگ هستند و هیچ تمایلی هم به تغییر ندارند. این افراد در انجام کارهایشان فقط نفع خود را در نظر میگیرند و به منفعت سایر اعضای تیم و سازمان هیچ توجهی ندارند. متاسفانه عموما تنها روش تغییر این افراد تشویق و تنبیه های بچه گانه است چون تنها چیزی که منفعتشان را به خطر می اندازد و آنها را از حریم امنشان خارج می کند همین تنبیه و تشویق هاست! اینکه چرا این افراد چنین شده اند از حوصله این بحث خارج است و می تواند علل مختلفی داشته باشد.

اما ارتباط همه اینها با کار عاطفی (Emotional Labor) چیست؟ انجام بعضی کارها مثل کار تیمی، مدیریت تیم، ارتباط با مشتری، مالکیت محصول و اسکرام مستر بودن علاوه بر توانایی های فنی نیازمند کنترل عواطف و احساسات است. به این کنترل عواطف و احساسات حین انجام کار اصطلاحا کار عاطفی می گویند. اما این کنترل عواطف و احساسات وقتی با بی اخلاقی مواجهیم بسیار دشوار می شود. به خصوص اگر این بی اخلاقی ها دائما تکرار شوند. برای مثال، فرض کنید هم تیمی تان هیچ وقت به موقع سر جلسات حاضر نمی شود و همواره هم بهانه ای برای این کار دارد. یکبار کلاس دارد، یکبار دادگاه دارد، یکبار فرزندش بیمار است، بارها مادربزرگش فوت می کند و همه این اتفاقات دقیقا در زمان برگزاری جلسات می افتند. یا فرض کنید هم تیمی به شدت پر ادعایی دارید که حتی نمی تواند یک سند را به درستی بخواند اما دائم از توانایی های فنی اش میگوید و کارهایش را هم درست انجام نمی دهد و همه کارهایش به عهده شماست. متاسفانه در تیم های نرم افزاری نمونه های این عزیزان کم نیستند. چنین بی اخلاقی هایی فشار کار عاطفی اعضای تیم را افزایش می دهد و در بلند مدت باعث فرسایشی شدن کارها می شود. امیدوارم همواره در تصمیم هایمان سایرین را هم در نظر بگیریم و با اخلاق باشیم.

برای آگاهی از پست های بعدی می توانید در کانال تلگرام وبلاگ عضو شوید.
برای عضویت در کانال وبلاگ اینجا کلیک کنید

 

 

اندرباب شخصیت، آزمونهای فرافکن و مصاحبه های فنی

در جلسات مصاحبه بارها دیده ام مصاحبه کننده ها سعی می کنند با پرسیدن سوالاتی مبهم از مصاحبه شونده جنبه های شخصیتی او را بررسی کنند. همیشه دوست داشتم میزان کارایی این روشها و چگونگی کارکرد آنها را یاد بگیرم. در این پست خلاصه آنچه در این باره خواندم را آورده ام. 

بهتر است ابتدا با مفهوم شخصیت و چگونگی بررسی آن توسط روان شناسان شروع کنیم. طبق آنچه در ویرایش شانزدهم کتاب اتکینسون و هیلگارد آمده است به الگوهای منحصر به فرد فکری، هیجانی و رفتاری که نحوه تعامل فرد را با محیط فیزیکی، و اجتماعی اش مشخص می کند شخصیت (Personality) می گویند. حال که تعریفی از شخصیت ارائه دادیم باید به دو سوال پاسخ بدهیم:

  1. چگونه می توان لیست جامع و کاملی از ویژگی های شخصیتی انسانها به دست آورد؟
  2. چگونه می توان شخصیت افراد را ارزیابی کرد؟

تا آنجا که من میدانم یکی از راههای به دست آوردن لیستی جامع از همه ویژگی های شخصیتی، بررسی دایره لغات یک زبان است. آلپورت و آدبرت در دهه ۳۰ این کار را برای زبان انگلیسی انجام دادند. آنها تمامی کلماتی که در فرهنگ لغات انگلیسی به ویژگی های شخصیتی ارجاع داشت را گردآوری کردند. در مجموع به ۱۸۰۰۰ کلمه رسیدند. در ادامه سعی کردند کلمات مشابه را حذف کنند و در نهایت ۴۵۰۰ کلمه به دست آوردند که در برگیرنده همه ویژگی های شخصیتی است.

اما ۴۵۰۰ هنوز عدد بسیار بزرگی است. در نتیجه، محققین مختلف برآن شدند تا این لیست را با خلاصه سازی هرچه بیشتر (به روشهای گوناگون) کاهش دهند. در نهایت این کار منتج به لیست های متعددی شد. در ادامه برخی از مهمترین آنها را آورده ام:

اما پس از به دست آوردن لیستی جامع از ویژگی های شخصیتی باید به این سوال پاسخ دهیم که چگونه می توان شخصیت افراد را ارزیابی کرد؟ به عبارت دیگر، از کجا بفهمیم یک فرد کدام یک از این ویژگی های شخصیتی را دارد؟ بدین منظور روشهای متعددی وجود دارد که بررسی جزئی همه آنها از حوصله این نوشته خارج است. در لیست زیر خلاصه ای از مهمترین این روشها را آورده ام:

  • استفاده از پرسش نامه های ارزیابی شخصیت (Personality Inventories): در این حالت پرسش نامه ای با سوالات متعدد در اختیار شما قرار می گیرد. هر دسته از سوالات این پرسش نامه، سعی در سنجش یکی از ویژگی های شخصیتی شما دارند و در نهایت با جمع نمرات هر قسمت نتیجه ای در اختیارتان قرار می دهند. برخی از شناخته شده ترین انواع این پرسش نامه ها عبارتند از: آزمون MMPI، آزمون کتل و آزمون میلون
  • استفاده از روشهایی مثل Q-Sort: در این حالت از یک فرد ارزیابی کننده خواسته می شود حدود ۱۰۰ عدد کارت را که حاوی جملاتی درباره ویژگی های شخصیتی شما است مرتب و امتیاز دهی کند. خروجی این مرتب سازی لیست مهمترین ویژگی های شخصیتی شما است
  • استفاده از تست های فرافکن (Projective test): در این نوع تست ها که مبنا و اساس آنها نظریه تداعی آزاد (Free Association) فروید است یک محرک مبهم به فرد ارائه می شود و از او خواسته می شود نظرش را درباره این محرک مبهم بیان کند. فرد با بیان نظرش، احساسات و افکار نهان خود را آشکار می کند. برای مثال، در تست TAT تعدادی تصویر مبهم مثل شکل زیر به فرد نشان داده می شود و از او خواسته می شود درباره اتفاقی که در این تصاویر در حال رخ دادن است توضیح دهد. دو مورد از شناخته شده ترین تست های فرافکن تست رورشاخ (Rorschach test) و تست TAT است. از دیدگاه تئوریک می توان از هر محرک مبهمی برای این تست ها استفاده کرد

خوب در ابتدای مقاله درباره مشاهده خودم در مورد استفاده از تست های فرافکن در جلسات مصاحبه گفتم. حال که مختصری درباره این تست ها توضیح دادم میرسیم به میزان کارایی این تست ها و قابل اعتماد بودن (Reliability) و اعتبار (Validity) آنها. به عبارت دیگر، در این قسمت می خواهم به این سوال پاسخ دهم که آیا می توان با پرسیدن یک یا چند سوال مبهم از مصاحبه شونده (و نه با یک تست فرافکن استاندارد مثل تست رورشاخ یا TAT) به ویژگی های شخصیتی او پی برد؟ پاسخ به این سوال را به دو قسمت تقسیم می کنم. ابتدا بهتر است به بررسی تست های فرافکن استاندارد بپردازیم و سپس به بررسی پرسیدن یک یا چند سوال خواهیم پرداخت:

  • تا کنون صدها مطالعه برای بررسی اعتبار و قابل اعتماد بودن تست رورشاخ انجام شده است. نتایج این تست ها نشان می دهد این تست قابلیت اعتماد و اعتبار پایینی دارد و افراد سالم بسیاری که این تست را می دهند به اشتباه در دسته افراد پاتولوژیکال قرار می گیرند.  نتایج درباره تست TAT امیدوارکننده تر به نظر میرسد. تست های فرافکن بسیار دیگری هم وجود دارند اما به علت عدم وجود داده های کافی نمی توان درباره آنها به درستی اظهار نظر کرد
  • اما درباره سوالات غیر استاندارد چه می توان گفت؟ فکر می کنم با مطالعه پاراگراف بالا متوجه پاسخ این سوال شده اید. اگر بخواهیم از تست های فرافکن استفاده کنیم بهتر است از تست هایی که درباره قابلیت اعتماد و اعتبار آنها تحقیقات گسترده ای انجام شده بهره ببریم و استفاده از دو یا سه سوال غیراستاندارد اصلا روش خوبی برای سنجش ویژگی های شخصیتی افراد نیست!

خوب این بود خلاصه آنچه میخواستم درباره استفاده از تست های فرافکن بگویم. امیدوارم مورد استفاده قرار بگیرد.

برای آگاهی از پست های بعدی می توانید در کانال تلگرام وبلاگ عضو شوید.
برای عضویت در کانال وبلاگ اینجا کلیک کنید

تیم های نرم افزاری و سوگیری های روانی آنها

چند وقت پیش در مدیم (Medium) مطلبی با عنوان «Software teams, and their psychological biases» نوشتم. در آن مطلب سعی کرده بودم نتایج مطالعات و مشاهداتی که طی سالها کار در صنعت نرم افزار درباره سوگیری های (Bias) روانی تیم ها با اونها مواجه شده بودم رو خلاصه کنم. از همان موقع میخواستم ترجمه فارسی این مطلب رو هم بنویسم. امروز فرصتی شد برای نوشتن این پست.

طی سالهای زیادی (حدودا ۱۰ سال) که به عنوان مهندس نرم افزار کار کردم، با تیم های زیادی برخورد داشتم. بعضی از این تیم ها از روش های اجایل (چابک)، و بعضی هم از روش های قدیمی تر مثل مدل آبشاری، RUP، و غیره برای توسعه نرم افزار استفاده می کردن. اما گاهی صرفنظر از مدل توسعه، کار تیمی خودش تبدیل به چالش میشه. عموما به خاطر اینکه رفتار افراد وقتی به صورت تیمی کار می کنند با حالت فردی متفاوته. برای مثال:

  • جلسه های بسیاری دیدم که منجر به تصمیم احمقانه ای شدن و همه (به جز یکی دو نفر) از اون تصمیم خوشحال بودن!
  • تیم های زیادی رو دیدم که تعداد زیادی از اعضای اون هیچ کاری نمی کنن، و تمام فشار کار روی تعداد محدودیه و در لایه مدیریت هم کسی عکس العملی نشون نمیده!

اما چرا؟ برای پیدا کردن جواب به منابع مختلفی مراجعه کردم و حتی چند تا دوره آنلاین گذروندم (لیست منابع رو می تونین آخر مطلب مشاهده کنید). در ادامه این مقاله سعی می کنم مطالبی که مطالعه کردم رو به طور خلاصه بیان کنم و تا حد ممکن به سوالات زیر پاسخ بدم:

  1. گروه (تیم) چیست؟
  2. چه زمانی یک گروه (تیم) شکل میگیره؟
  3. فرنودآوری کوشش (Effort Justification) چیست، و چطور بر مصاحبه های کاری تاثیر میزاره؟
  4. اثر مالکیت (Endowment effect) چیست و چگونه بر تیم تاثیر می گذارد؟
  5. آیا هوش یک تیم بیشتر از هوش یک فرد است؟
  6. گروه زدگی (Groupthink) چیست و چگونه بر تیم اثر می گذارد؟
  7. آیا گروه ها مسئولیت پذیرتر از افراد هستند؟
  8. آیا افراد وقتی عضوی از یک گروه می شوند ریسک بیشتری قبول می کنند؟
  9. آیا همه اعضای تیم تمام توان خود را برای انجام کار به صورت یکسان به کار می گیرند؟

توجه: وجود این سوگیری های روانی به معنای بد بودن کار تیمی نیست. وجود این سوگیری ها یعنی کار تیمی ظرافت ها، و ویژگی هایی دارد که ما باید به عنوان اعضای تیم از آنها آگاه باشیم و آنها را مد نظر قرار بدیم. راهکارهایی برای فیصله (برای معنای دقیق فیصله به این پست مراجعه کنید) به همه این سوگیری ها وجود دارند. شما باید بر اساس شرایط خودتان بهترین راهکار را انتخاب کنید.

برای بررسی روان شناسی گروهی (Group Psychology) کارم رو با خواندن کتاب «روان شناسی گروهی و تحلیل اگو» اثر زیگموند فروید (Sigmund Freud) آغاز کردم. در این کتاب فروید روان شناسی گروهی را به صورت زیر تعریف کرده است:

روان شناسی گروهی با انسان به عنوان عضوی از یک نژاد، ملت، حرفه، سازمان، یا عضوی از یک توده از افراد، که در قالب یک گروه در زمانی مشخص، و برای هدفی مشخص سازمان یافته اند سر و کار دارد

اما از منظر فروید چه شرط ( یا شروطی) باید برای تشکیل یک گروه برآورده شوند؟

پیش از اینکه توده ای تصادفی از افراد بتوانند گروهی (به معنای روان شناختی گروه) را تشکیل دهند شرطی باید برآورده شود. این افراد باید باهم یک نقطه مشترک داشته باشند. این نقطه مشترک، می تواند علاقه به یک شیء، یک سوگیری احساسی مشترک در موقعیتی خاص، یا موارد این چنینی باشد. این نقطه مشترک باید به گونه ای باشد که افراد علاقه مند شوند به صورت متقابل بر امری تاثیر بگذارند. هرچقدر این «همگرایی ذهنی» بیشتر باشد امکان شکل گیری یک گروه روانی، و ظهور ذهنیت گروهی بیشتر است

حال فرض کنید یک تیم نرم افزاری داریم (یک گروه). این گروه یک علاقه مشترک دارد. این علاقه مشترک، تولید یک محصول نرم افزاری و به دست آوردن پول است. چه اتفاقی می افتد؟ از نظر من یکی از اولین کارهایی که این تیم انجام می دهد وضع مجموعه ای قانون برای عضویت در تیم است. سوگیری روانی مهمی می تواند در این نقطه شکل بگیرد. عموما وقتی می خواهیم عضو تیم (گروهی) شویم با فرنودآوری کوشش (Effort Justification) مواجه خواهیم شد. در کتاب «The art of thinking clearly» رولف دوبلی (Rolf Dobelli) فرنودآوری کوشش را چنین تعریف می کند:

گروه ها از فرنودآوری کوشش برای پایبند کردن اعضای گروه استفاده می کنند – برای مثال آیین های پاگشایی. گروه های گنگستری، و انجمن های برادری برای پذیرش افراد از تست ها و کارهای وحشتناکی استفاده می کنند. تحقیقات نشان می دهند هر چقدر این «آزمون های ورودی» سخت تر باشند غرور افراد از عضویت در گروه بیشتر خواهد بود، و آنها برای عضویتشان در گروه ارزش بیشتری قائل می شوند.

به نظر من در تیم های نرم افزاری این فرنودآوری کوشش خود را در قالب مصاحبه های عجیب و غریب نشان می دهد (البته این تنها هدف مصاحبه نیست). بارها دیده، و شنیده ام «فلان شرکت سوال های مصاحبه خیلی سختی دارد»؛ اما پس از ورود به شرکت افراد داستان هایی از بی نظمی های عجیب و غریب در این شرکتها تعریف می کنند! شاید این فرنودآوری کوشش دلیل افتخار بعضی افراد به تیم هایی است که عضو آن هستند. با وجود اینکه این تیم ها تفاوت چندانی با  سایر تیم های نرم افزاری ندارند. البته به نظر من این «افتخار عضویت» به اثر دیگری به نام «اثر مالکیت» (Endowment effect) هم مربوط می شود. در نهایت از نظر من دانش هم یک توزیع پارتو (Pareto distribution) دارد. در نتیجه اکثر تیم ها از نظر توانایی و دانش فنی در یک سطح قرار دارند.

اما درباره هوش گروه چه می توان گفت؟ آیا گروه ها باهوش تر از افراد هستند؟ در این باره فروید می گوید:

هوش یک گروه بسیار کمتر از هوش فرد است. اما، استانداردهای اخلاقی یک گروه می تواند بسیار بالاتر، یا پایین تر از فرد باشد

برای درک بهتر علت کم بودن هوش گروه، یک شبکه کامپیوتری را در نظر بگیرید. سرعت ارتباط این کامپیوترها، برابر با سرعت کندترین کامپیوتر است. می توان از قیاس مشابهی برای هوش گروهی هم استفاده کرد. البته در گروه ها مسائل روان شناختی بسیار دیگری هم درگیر هستند که منجر به کم شدن هوش گروه می شوند. یکی از شناخته شده ترین آنها گروه زدگی (Groupthink) است. منابع بسیاری به بررسی گروه زده گی می پردازند. تعریف زیر مربوط به ویکی پدیا است:

گروه زدگی یک پدیده روان شناختی است. در گروه زدگی، تمایل اعضای گروه به هارمونی، و «عضوی از گروه ماندن» موجب تصمیمات غیرمنطقی و ناکارآمد می شود. انسجام گروه، یا تمایل افراد برای انسجام گروه ممکن است باعث شود افراد به هر قیمتی با تصمیمات گروه موافقت کنند

گروه زدگی خود به پدیده عام تری به نام Social Proof مربوط می شود.

اما آیا مسئولیت پذیری گروه ها بیشتر از افراد است؟ در پاسخ باید به پدیده ای به نام پخش مسئولیت (Diffusion of responsibility) مراجعه کنیم:

در گروه ها افراد از مسئولیت پذیری شانه خالی می کنند. هیچ کس مسئولیت تصمیمات غلط گروه و نتایج آن را نمی پذیرد.

یکی از مثال های بسیار خوبی که به صورت دسته اول در باره «پخش مسئولیت» با آن درگیر بودم اعضای یک تیم مانیتورینگ بود. در این تیم، همه اعضا برای گزارش دهی از یک حساب کاربری استفاده می کردند که شناسایی آنها را در قالب فرد غیرممکن می کرد. در نتیجه، این تیم می توانست در قالب یک ماهیت شکست ناپذیر و ناشناس، بارها گزارش های اشتباه بدهد و مسئولیتی درقبال آنها قبول نکند و بهبودی در عملکرد خود ندهد. برای اطلاعات بیشتر درباره این احساس شکست ناپذیری گروهی می توانید در قسمت منابع به کتاب فروید مراجعه کنید.

آیا گروه ها ریسک پذیرتر از افراد هستند؟ در پاسخ به این سوال باید به اثری به نام Risky shift مراجعه کنیم:

طی Risky shift اعضای یک گروه برسر تصمیمی که ریسکی از تر تصمیماتی است که افراد به تنهایی اتخاذ می کنند به توافق می رسند

این اثر را می توان ترکیب چند اثر دیگر مثل پخش مسئولیت هم در نظر گرفت. این اثر می تواند نتایج فاجعه باری به همراه داشته باشد.

اما آیا اعضای یک تیم همه توانایی و تلاش خود را برای رسیدن به هدف صرف می کنند؟ پاسخ کوتاه خیر است! به این ویژگی اصطلاحا «طفره رفتن اجتماعی» (Social loafing) می گویند:

در روان شناسی اجتماعی «طفره رفتن اجتماعی» پدیده ای است که طی آن فرد وقتی عضو یک گروه است تلاش کمتری برای دستیابی به هدف انجام می دهد. این پدیده یکی از دلایل پایین تر بودن بهره وری گروه ها نسبت به بهره وری ترکیبی تک تک اعضای آن ها است

در نهایت، باید بگویم سوگیری های روانی بسیاری کار تیمی را تحت تاثیر قرار می دهند. ما باید به عنوان اعضای یک تیم از این سوگیری ها آگاه باشیم و برای کمتر کردن اثر آنها تلاش کنیم. خوشبختانه روش های بسیاری برای کاهش این آثار وجود دارد. امیدوارم این مطلب مورد استفاده قرار بگیره.

منابع

  1. کتاب Group Psychology and Analysis of Ego اثر زیگموند فروید (این کتاب به فارسی ترجمه شده است)
  2. کتاب The Art of Thinking Clearly اثر رولف دوبلی (این کتاب هم به فارسی ترجمه شده است)
  3. دوره آموزشی آنلاین The science of everyday thinking سایت Edx
  4. مقاله Dilemmas in a general theory of planning اثر هورست ریتل (قبلا در باره این مقاله پست مفصلی اینجا نوشته ام)
  5. دوره آموزشی Design Thinking وب سایت IDF. درباره Design Thinking هم قبلا مطلبی اینجا نوشته ام
  6. کتاب Agile! The Good, the Hype and the Ugly اثر برتراند میر
  7. Wikipedia

برای آگاهی از پست های بعدی می توانید در کانال تلگرام وبلاگ عضو شوید.
برای عضویت در کانال وبلاگ اینجا کلیک کنید

نیمچه تحلیل فرویدی

یکی از سوالاتی که همیشه برایم مطرح بوده، علت رفتار هموطنانم در برابر گرانی است. در جهانی ایده آل، می توان گفت افزایش قیمت، باعث کاهش خرید میشود. در اقتصاد، به این رابطه اصطلاحا قانون تقاضا (Law of Demand) می گویند. اما، در کشورمان با افزایش قیمت هر وسیله ای شاهد پدیده ای عجیب هستیم: پس از گران شدن کالاهای حتی غیرضروری، تقاضا برای این کالاها افزایش می یابد. این پدیده، باعث می شود قیمت اقلام، چندبرابر حالت عادی افزایش یابد!

مدتی قبل به سفارش یکی از همکاران، شروع به خواندن کتاب “روانشناسی گروهی و تحلیل اِگو” اثر زیگموند فروید کردم. فروید در این کتاب به نکات بسیار جالبی اشاره می کند. در بررسی علت شکست سپاهیانی که بارها در جنگ پیروز شده اند فروید می گوید: علت شکست این سپاه، بر خلاف باور اکثر افراد، ترس نیست. علت شکست، از هم گسستن روابط بین سپاهیان است. بین افراد هر گروهی علاقه ای وجود دارد، و این علاقه، علت کنارهم ماندن افراد گروه است. وقتی این علاقه از بین برود، هر یک از اعضای گروه خود را جدا از سایرین، و تنها می بیند. این تنهایی در مقابله با سپاه دشمن در فرد ترس ایجاد می کند. در نهایت، ترس باعث می شود فرد همه تلاش خود را برای نجات خویش انجام دهد، و سایرین را نادیده بگیرد. در نتیجه، سپاه از هم متلاشی شده، و شکست می خورد.

این تحلیل می تواند پاسخی ساده برای سوال من باشد. شاید، دور شدن هموطنان، و ترس از مواجهه با سختی ها باعث چنین رفتاری می شود.

برای آگاهی از پست های بعدی می توانید در کانال تلگرام وبلاگ عضو شوید.
برای عضویت در کانال وبلاگ اینجا کلیک کنید

خالی بندی و علل آن

چند روز پیش در ژورنال PLOS ONE به مقاله جالبی در مورد فریبکاری (Deception) برخوردم. این مقاله سعی داره به بررسی علل روان شناختی فریبکاری بپردازه و در این راستا با طراحی یک آزمایش تجربی نتایجی هم به دست آورده. البته مقاله به عقیده من از نظر روش پیاده سازی تحقیق با مشکلات عدیده ای مواجه است که در انتهای این متن به اونها پرداختم. به علاقه مندان پیشنهاد می کنم پس از مطالعه این متن مقاله رو مطالعه کنند.

اما نکته جالبی که در این مقاله توجه من رو به خودش جلب کرد فرض تحقیق (Hypothesis) و مشاهدات شخصی خودم در این زمینه است. فرضیه ای که این مقاله سعی داره به صورت تجربی بررسی کنه از این قراره:

فریب خویشتن در وجود انسانها تکامل پیدا کرده چون به فریب دیگران کمک می کنه. افرادی که خودشون رو فریب می دهند و توانایی های خودشون رو دست بالا می گیرند نسبت به سایر افراد راحت تر دروغ می گن و در نتیجه در جامعه فرصت های بهتری به دست میارن.

در چند سال اخیر با افراد حیله گر و فریبکار زیادی مواجه شدم؛ کسانی که مثل آب خوردن دروغ می گفتند. دروغ در مورد توانایی هاشون، دروغ در مورد کارهایی که انجام می دادند و خیلی موارد دیگه. در این میان برخورد سایرین رو هم با این دروغ گو ها مشاهده می کردم. به نظر می رسه مردم حرف های دروغ و جذاب رو ساده تر از حقایق باور می کنند. به نظر می رسه حقیقت اغلب کسل کننده است و ذهن آدمی به دنبال مطالب جذابه. شاید اصلا دلیل بهتر و ساده تر پذیرفته شدن دروغ و فریب در جامعه این باشه. اما آیا بهتر نیست کمتر فریب بدیم و بیشتر برای رسیدن به اهدافمون تلاش کنیم تا جامعه بهتری بسازیم؟؟ آیا پایانی برای این دروغ ها و خالی بندی ها وجود داره یا این موارد هم مثل حماقت بشر بی پایانند؟

مشکلات مقاله

مقاله سعی در بررسی مورد بسیار جالبی داره اما نتایجش خیلی قابل اعتماد نیستند. روش برپاسازی از یک عدم وجود تغییر در متغیر مستقل (Manipulation) و فقدان تصادفی بودن (Randomization) تخصیص شرکت کننده گان در تخقیق رنج میبره. فقدان تصادفی بودن قابل پذیرشه و روش تحقیق رو از یک روش Experimental به یک روش Quasi-Experimental تغییر می ده اما عدم کنترل و تغییر متغیر مستقل قابل قبول نیست. به علاوه مشکلات دیگری هم در نحوه برپاسازی تحقیق وجود داره:

۱- گنگ بودن تقدم زمانی علت و معلول (Ambiguous Temporal Precedence): دقیقا مشخص نیست در فرض ارائه شده (individuals who overestimate their abilities at a task are overrated at that task by observers) بزرگنمایی دیگران باعث خود فریبی می شه یا خود فریبی علت دست بالا گرفته شدن بوسیله سایرینه!

۲- روش مورد استفاده برای سنجش کمی فریب مناسب نیست (Low Construct Validity).

۳- در انتخاب شرکت کنندگان در تحقیق بایاسی به سمت شرکت کنندگان مونثی که در رشته های علوم انسانی تحصیل می کنند و مشتاق به شرکت در تحقیق هستند وجود داره (Selection Bias).

۴- روش مورد استفاده برای دریافت نظر مخاطبان می تونه باعث تغییر نظر اونها بشه (Sensitization).

تمامی این موارد می تونه باعث بشه خواننده بتونه توضیحات جایگزینی رو برای نظریه ارائه شده بیاره که در نهایت تهدیدی برای اعتبار درونی تحقیق (Threat to Internal Validity) به حساب میاد.