حکایت روباه و انگور

Fox_and_grapes_Milo_Winter

روزی یک روباه تشنه و گرسنه به یک بوته انگور رسید. روباه سعی کرد یک خوشه انگور بچیند و بخورد؛ اما هرچه سعی کرد نتوانست! پس از کمی تلاش خسته شد، دست از تلاش کشید و رفت. در راه روباه برای دلداری با خود می گفت انگورها حتما ترش بودند و من نیازی به انگور ترش ندارم!

حکایت روباه و انگور حکایت افرادی است که با حقیقت مواجه می شوند اما چون این حقیقت با باورهای فعلی آنها در تضاد است مجبورند به نحوی برای راحت کردن خیال خود بهانه تراشی کنند.

2 دیدگاه در “حکایت روباه و انگور”

  1. سلام
    چطور میشه به ترجمه فصل ۸ نسخه اصلی کتاب، برنامه نویسی سوکتهای
    tcp ip در c دسترسی پیدا کرد؟

    (یه نکته کوچیک، معادل حکایت بالا،ضرب المثل گربه هستش
    که میگن چون دستش به گوشت نمی رسید میگفت گوشت بوی بد میداد.)

پاسخ دادن به LIMBO لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *